بهار مهر، نویسنده و تحلیلگر سیاسی با دو مدرک کارشناسی ارشد در علوم سیاسی و امنیت ملی است. او در چهارمین سالگرد قدرت‌گیری مجدد طالبان، به نقد جبهات مدنی و نظامی ضد طالب پرداخته و این یادداشت تحلیلی را در مجموعه‌ی «خانه‌ من، افغانستان» با ما شریک کرده است.

کاج به عنوان بستری مستقل، به همه صداها فرصت می‌دهد؛ از نویسندگان و پژوهشگران گرفته تا روزنامه‌نگاران، هنرمندان و شاهدان عادی زندگی. این صداها با نشر نقدها، روایت‌ها و تجربه‌هایشان، در بازسازی حافظه‌ی جمعی و ترسیم چشم‌انداز روشن‌تری از گذشته و امروز افغانستان سهم می‌گیرند.

پانزدهم آگوست 2021 جهان شاهد صحنه‌هایی بود که اغلب تحلیلگران سیاسی و امنیتی توقع نداشتند پس از حضور بیست ساله ناتو و غرب در افغانستان به آن سرعت غافلگیرکننده اتفاق بیفتد. فرار رییس‌جمهور اشرف غنی، سقوط پایتخت و فروپاشی نهادهای دولتی، ارتش، پولیس و امنیت ملی، پایان جمهوریت مورد حمایت ایالات متحده و عقبگرد تلخ برای مردم افغانستان بود. برای بسیاری از شهروندان افغانستان بیان وضع آن روز، خصوصا در شهر کابل، چیزی شبیه یک قیامت صغرا تعریف می‌شود، روزی که کابوس وحشت و ترور به واقعیت زندگی آنان بدل شد. این رویداد هرچند در صحنه سیاسی افغانستان چیز نو نبود، اما برای مردم، برگشت به گذشته تاریک، قدرت‌یابی مجدد یک گروه افراطی، زن‌ستیز و انسان‌کش بود.

اکنون چهار سال بعد، گروه طالبان همچنان بر کابل و افغانستان مسلط‌اند، اما نیروهای ضد طالب پراکنده، بی‌برنامه و تا حد زیادی ناتوان از شکل‌دهی یک جریان ملی منسجم هستند. این مقاله به بررسی فرصت‌های از دست رفته، دلایل ناکامی در انسجام و ایجاد یک جریان قوی ضد طالبان، علل بی‌توجهی جهان به این گروه‌ها و چشم‌انداز آینده مبارزه علیه طالبان می‌پردازد.

فرصت‌هایی که از دست رفت

در چهار سال گذشته، فرصت‌های زیادی برای انسجام ملی و شکل‌دهی یک جریان سیاسی منسجم و فعال ضد طالبان از دست رفت. دلایلی که منجر به چنین وضع شد، متنوع‌اند؛ از یک سو، شکست اعتماد ملی و منازعه قدرت در میان گروه‌های قومی و سیاسی که در جمهوریت بیست‌ساله به راه‌حل بنیادی نرسیده بود، و از سوی دیگر، بی‌اعتمادی جمعی به شماری از رهبران قومی حوزه سنتی ضد طالبان که فساد و خویش‌خوری آنان از دلایل اصلی ناکامی دولت و نهادهای دفاعی و امنیتی شمرده می‌شد.

عامل اصلی‌تر، نبود رهبری مدبر و کارآموخته در فردای سقوط کابل بود؛ ناتوانی در شکل‌دهی یک اجماع ضد طالبان و خلق انگیزه برای ادامه مبارزه علیه طالبان. هرچند اعتماد جمعی در حوزه ضد طالبان در ماه‌های نخستین به احمد مسعود، به عنوان یک فرد جوان، فرزند و میراث دار احمد شاه مسعود، حداقل در میان نسل نو چه در داخل و چه در خارج کشور وجود داشت، اما او نشان داد که توانایی خلق اجماع در وضع آشفته نیروهای متلاشی‌شده، رهبران فراری و حوزه شکست خورده‌ای ضد طالبان که به لحاظ منافع شخصی و گرایشات سیاسی نیز تقسیم شده اند را ندارد.

جبهه مقاومت به رهبری او، در حالی که در ماه‌های نخستین شاهد مقاومت و تلفات جانی بهترین فرزندان وطن در کوهپایه‌های هندوکش در پنجشیر و اندراب بود، اما دخالت بیش از حد اقارب نزدیک او در امر تصمیم‌گیری، نفوذ افراد فاسد در حلقه رهبری، بازماندگان فاسد جمهوریت و جهادی‌های حریص بازمانده از دوران جهاد و مقاومت اول، عرصه را بر هرگونه ابتکار و عمل تازه که ضرورت شرایط نو بود، بست.

افراد و گروه‌های سیاسی بجا مانده که در اشکال گوناگون عرض اندام کردند نیز اغلب دکان‌های سیاسی خانوادگی، محلی و قومی بودند که هرکدام اجندا های جداگانه از آنچه جبهه مقاومت و بعدتر جبهه آزادی به عنوان راهبرد اصلی (جنگ علیه طالبان) دنبال می‌کردند، اختیار کردند. شورای عالی مقاومت برای نجات افغانستان و تمام زیرمجموعه‌های کوچک و بزرگ آن، فدرال‌خواهان و شماری دیگر از جریان‌های سیاسی حتی از کاربرد اصطلاح «مقاومت مسلحانه علیه طالبان» خودداری کردند.

تنها گروه فعال از همان اوان سقوط کابل، جریان معترض زنان است که تا امروز اعتراض و مقاومت مدنی و سیاسی آنان در اشکال مختلف ادامه دارد. این گروه‌ها هرچند متشکل از دختران و زنان کم‌تجربه در کار سیاسی و مدنی بودند، اما شجاعت آنان برای دفاع از حقوق و آزادی‌های از دست‌رفته زنان، حمایت جامعه جهانی را جلب کرد. با این حال، دخالت چهره‌های فاسد و معامله‌گر در میان خود زنان، این جریان ها را نیز رفته رفته تضعیف کرد.

دلایل ناکامی در شکل‌دهی یک جریان ملی

نبود ساختار سازمانی

در چهار سال گذشته، هیچ نهاد مرکزی برای هماهنگی نظامی، سیاسی و رسانه‌ای شکل نگرفت. این ضعف ساختاری از منظر جامعه‌شناختی ریشه در میراث سیاسی غیر نهادمند افغانستان دارد؛ جایی که رقابت‌های شخصی، وابستگی‌های تباری و منطق «قوم و قبیله» بر منطق سازمان و برنامه‌ریزی می‌چربد. از منظر نظامی، نبود یک ستاد مشترک، موجب تکرار اشتباهات، پراکندگی منابع ناچیز موجود و عدم مداومت در عملیات‌ها شد. در حوزه سیاسی، نداشتن یک محور واحد تصمیم‌گیری باعث شد هیچ استراتژی جامع برای مذاکرات، جلب حمایت خارجی یا حتی مدیریت اختلافات داخلی وجود نداشته باشد. این کاستی، مخالفان را از تبدیل شدن به یک «بازیگر اصلی/ملی» بازداشت و آنان را به مجموعه‌ای از بازیگران محلی/انفرادی و پراکنده فروکاست.

شکاف‌های قومی و سیاسی

تجربه دو دهه جمهوری، گرچه زمینه‌هایی برای همگرایی سیاسی و مدنی میان اقوام افغانستان فراهم آورد، اما شکاف‌های تاریخی قومی، زبانی و سیاسی نه‌تنها ترمیم نشد، بلکه در صفوف مخالفان طالبان نیز بازتولید گردید. این گسل‌ها اغلب توسط بازیگران خارجی و منافع ژئوپلیتیک آنان تشدید شده است.

در چهار سال گذشته، برخی بازیگران داخلی آگاهانه تلاش کردند تنور منازعات قومی را گرم نگه دارند. شماری از چهره‌های بانفوذ چون حامد کرزی و اشرف غنی، همچنان با نگاهی قومی و نرم‌گرایانه به طالبان می‌نگرند. بخشی از تحصیل‌کردگان پشتون، طالبان را ابزاری برای برچیدن ساختار قدرت غیرمتمرکز و برقراری حاکمیت یکدست پشتونی می‌دانند، هرچند شمار دیگری از پشتون‌ها از مخالفان سرسخت این گروه به شمار می‌روند.

در سوی دیگر، بخش قابل توجهی از رهبران سیاسی تاجیک، اوزبیک و هزاره در گذشته طالبان را فرصتی برای دور زدن رقبای پشتون خود در نظام جمهوری تلقی می‌کردند و امروز نیز در انتظار معامله با این گروه هستند تا دارایی‌ها و جایگاه‌های از دست‌رفته‌شان را بازیابند. این رویکرد، عملاً باعث شده مخالفت بسیاری از این رهبران با طالبان و حتی کارشکنی‌شان در مسیر جبهه‌های مقاومت و آزادی، بیشتر ریشه در محاسبات شخصی و حفظ موقعیت اجتماعی و اقتصادی خود داشته باشند.

نتیجه این وضعیت آن است که شکاف‌های قومی و رقابت‌های شخصی، مانع شکل‌گیری یک جبهه متحد و ملی علیه طالبان شده و بخش بزرگی از انرژی و ظرفیت‌های موجود را به جای تمرکز بر هدف مشترک، در مسیر نزاع‌های درونی فرسوده است.

وابستگی به حامیان خارجی با اهداف متفاوت
اتکا به کشورهای منطقه یا قدرت‌های بزرگ، بدون توافق بر سر خطوط قرمز و منافع ملی، باعث شد هر گروه عملاً بخشی از دستورکار حامیان خارجی را دنبال کند، نه یک استراتژی ملی. مثلا شماری از گروه های زنان فرصت های زیادی را در دنباله روی از اهداف ملل متحد و شماری از کشورها جهت ” تعامل با طالبان” هدر دادند. جبهات نظامی به دلایلی که در این خامه نمی شود به آن پرداخت، نتوانستند جنگ را سراسری، هماهنگ و بزرگ بسازند.  

گفتمان غیر استراتژیک
بسیاری از فعالیت‌های رسانه‌ای مخالفان به افشاگری و شکایت های خودی محدود شد و کمتر بر برنامه‌ریزی و ارائه بدیل سیاسی متمرکز بود. اغلب چهره های سیاسی چون زمان جمهوریت، به جان هم افتادند، هیچ کس در این چهار سال حاضر نشد با تواضع و شرف یک انسان مسئول با سرنوشت وطن و مردم تحت ستم و ظلم افغانستان برخورد کند. همه شخصیت ها، فعالان و گروه های سیاسی سطحی از خودخواهی، وابستگی و ندانم کاری را پیشه کردند. همه منتظر ناجی خارجی نشستند و نگاهشان به این بود و هست که خارجی ها چه می کنند. 

چرا جهان از نیروهای ضد طالب حمایت نکرد؟

تمام دلایل بالا و دها مواردی که فرصت پرداختن به آن در این خامه وجود ندارد اما همواره در میان کارشناسان و پژوهشگران حوزه سیاست و اجتماع مورد بحث بوده، در چهار سال گذشته از عوامل اصلی کم علاقگی کشورها به حمایت از نیروهای ضد طالبان بود. البته ایالات متحده و ناتو پس از خروج از افغانستان درگیر دردسرهای تازه ای چون جنگ اوکراین شدند اما تغییر اولویت های استراتژیک غرب و تمرکز بر مهار چین، مقابله با روسیه و بحران های خاورمیانه از موارد دیگری است که قضیه افغانستان را در این چهار سال به اولویت پایین تر برای این کشورها کشاند. غربی ها و لابی گران غربی طالبان چون خلیلزاد البته سایر دلایلی چون ترس از بازگشت به جنگ های داخلی، مسئولیت بیشتر آمریکا در صورت ایجاد هرج و مرج بیشتر و خونریزی های بیشتر را دلیل عدم حمایت از نیروهای ضد طالبان می آورند. اما روشن است که نبود یک بدیل معتبر در داخل، بی برنامگی، عدم انسجام و اعتماد میان گروه های ضد طالبان، سبب عدم سرمایه گذاری کشورها از جمله ایالات متحده روی بدیل سیاسی و نظامی برای فردای  پس از طالبان بوده است.

آینده مبارزه علیه طالبان – سه سناریو

۱. سناریوی خوش‌بینانه – جبهه ملی واقعی

در این سناریو، یک رهبری واحد شکل می‌گیرد، تعریف مشترکی از طالبان پذیرفته می‌شود، دیاسپورا بسیج شده و حمایت منطقه‌ای و جهانی جلب می‌شود. تحقق این امر نیازمند عبور از منطق شخص‌محوری به نهادگرایی است. ساخت یک جبهه ملی واقعی مستلزم ایجاد ساختارهای تصمیم‌گیری شفاف، تقسیم وظایف میان نظامی، سیاسی و رسانه‌ای، و جلب و جذب کادرهای تازه و گسترش دامنه فعالیت ها است.

۲. سناریوی میانه – مقاومت پراکنده

در این حالت، مبارزه ادامه می‌یابد اما بدون انسجام و پیروزی قطعی. طالبان با چالش‌های داخلی، عملیات‌های کوچک و جنگ‌های فرسایشی روبه‌رو می‌شوند، اما ساختار قدرت‌شان پابرجا می‌ماند. چنین وضعی به یک «جنگ کم‌شدت» می‌انجامد که نه طالبان را کاملاً تضعیف می‌کند و نه به مخالفان اجازه می‌دهد مناطق پایدار تحت کنترل خود را ایجاد کنند.

۳. سناریوی بدبینانه – تثبیت و تحکیم حاکمیت طالبان

اگر نیروهای ضد طالب نتوانند انسجام پیدا کنند و همچنان درگیر رقابت‌های خرد و شخصی باقی بمانند، طالبان می‌توانند با گذر زمان نه تنها بقای خود را تضمین کنند، بلکه با بهره‌گیری از ابزارهای تبلیغاتی، شبکه‌های منطقه‌ای و برخی اصلاحات ظاهری، مشروعیت نسبی در میان بخشی از جامعه داخلی و بازیگران خارجی کسب کنند. در چنین وضعی، ممکن است قدرت‌هایی مانند چین، ایران یا حتی برخی کشورهای عربی به دلیل منافع ژئوپلیتیک و اقتصادی، طالبان را چون روسیه به رسمیت بشناسند. این روند، مبارزه ضد طالبان را به فعالیت‌های پراکنده تبعید نشینان، اعتراض‌های محدود شهری و اعتراضات خانگی کاهش خواهد داد و مسیر بازگشت به مبارزه فراگیر را عملاً مسدود می‌کند.

در فرجام

چهار سال گذشته، آزمونی تلخ برای نیروهای ضد طالبان بود؛ آزمونی که نشان داد بدون انسجام فکری، سازمانی و دیپلماتیک، حتی بزرگ‌ترین سرمایه‌های مردمی و تاریخی از دست می‌روند. آینده این مبارزه در گرو تصمیمی است که رهبران مخالف طالبان باید بگیرند: ادامه مسیر پراکنده و فرسایشی، یا ساختن یک جبهه ملی واقعی که بتواند نه تنها طالبان را به چالش بکشد، بلکه بدیلی قابل اعتماد برای افغانستان آینده ارائه دهد. فرصت‌ها بی‌پایان نیستند، و هر سال تاخیر، هزینه آزادی را سنگین‌تر می‌کند.